کد مطلب:148760 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:195

اسیران در راه دمشق
وقتی كه اعضای خانواده حسین (ع) وارد كوفه شدند حاكم عراقین نمی دانست كه راجع به آنها چه تصمیم بگیرد. در روزهائی كه اعضای خانواده حسین در كوفه بودند بطوری كه گفتیم مردم برای آن ها غذا و لباس و سایر وسائل زندگی را می بردند و حاكم عراقین به همان علت كه ذكر شد نمی توانست جلوگیری كند و حس كرد كه اعضای خانواده حسین (ع) را باید از كوفه دور نماید و عاقبت تصمیم گرفت كه آنها را به دمشق نزد یزید بن معاویه بفرستد تا این كه اولا خدمت خود را به رخ خلیفه بكشد و او به چشم خود اسیران را ببیند و ثانیا هر تصمیم كه می خواهد راجع به اسیران بگیرد. عبیدالله بن زیاد مردی به اسم (مخفر بن ثعلبه) را مامور بردن اسیران از كوفه به دمشق كرد. بعضی از مورخین نوشته اند كه شمر بن ذوالجوشن هم مامور شد كه اسیران را به دمشق ببرد اگر این روایت درست باشد لابد مخفر بن ثعلبه تحت فرماندهی شمر بن ذوالجوشن قرار گرفته بود زیرا شمر یكی از سرداران بزرگ به شمار می آمد و


مردی نبود كه بتوان او را زیر دست مخفر بن ثعلبه قرار داد در بعضی از منابع دیده شده كه سر بریده حسین (ع) و سایر سرهای بریده را با كاروان اسیران از كوفه به دمشق فرستادند و این روایت به دلیلی كه ذكر شد قابل پذیرفتن نیست و عبیدالله بن زیاد شتاب داشت كه سر حسین (ع) را هر چه زودتر به نظر خلیفه برساند و اگر سرها را با كاروان اسیران می فرستاد سرها، به علت طول مدت مسافرت تغییر شكل می داد و دیگر این كه در تواریخ متقدم، صحبت از فرستادن یك سر، كه همانا سر حسین (ع) باشد از كوفه به دمشق شده و ننوشته اند كه سرهای دیگر را هم فرستاده بودند.

در آغاز ماه صفر سال شصت و یكم هجری اسیران را از كوفه به سوی دمشق به حركت درآوردند. هنگامی كه حسین (ع) می خواست از مكه به كوفه برود خط سیر او را تا آن جا كه از كتب تاریخ فهمیده می شد نشان دادیم و گفتیم كه از چه راه خود را به كوفه رسانید، اینك كه به جائی رسیده ایم كه خانواده او را به اسارت به دمشق می برند، تا آن جا كه از كتب تاریخ می توان فهمید خط سیر اسیران را نشان می دهیم.

اولین منزل اسیران بعد از این كه از كوفه به حركت درآمدند قادسیه بود اگر می خواستند از آن راه به دمشق بروند بایستی راهی دور را پیش بگیرند و خود را به حجاز برسانند و آنگاه به طرف شمال بروند تا این كه به دمشق برسند در آن راه برای كاروانیان راه میان بر، وجود نداشت و اگر می خواستند بعد از رفتن به سوی مغرب از یك راه میان بر خود را به سوریه و دمشق برسانند بایستی از بیابانی بگذرند كه در آن آب و واحه یافت نمی شد و كاروانیان هرگز وارد بیابان هائی كه در آن آب و واحه وجود نداشت نمی شدند و حتی در فصل بهار كه امید باریدن باران بیش از فصل پائیز بود از آن بیابان ها عبور نمی كردند تا چه رسد به فصل پائیز كه امید باریدن باران ضعیف بود لذا كاروان اسیران بعد از این كه به قادسیه رسید عازم شمال گردید تا از جاده ای كه از شمال بین النهرین منتهی به دمشق می شد بگذرد. آن جاده یك راه كاروان روی بزرگ و معروف بود و در قسمتی از راه از كنار رود فرات (ساحل غربی آن رودخانه) عبور می كرد و در آن فصل پائیز دو مزیت داشت.

اول این كه كاروان حامل اسیران، پیوسته از آب استفاده می كرد و دوم این كه از برودت رنج نمی برد فصل پائیز، پیش رفته بود و در بیابان های عربستان در فصل پائیز، هنگام شب، هوا سرد می شد و مسافرین را اذیت می كرد ولی جاده ای كه از ساحل غربی رودخانه فرات می گذشت از منطقه ای عبور می كرد كه زمین نسبت به اراضی مرتفع عربستان پست بود و كاروانیان در شب های پائیز، از برودت، معذب نمی شدند. این یكی از مزایای جاده مزبور نسبت به راه مستقیم (كوفه - حجاز) بود كه از بیابان های عربستان مركزی می گذشت. راهی كه به طور مستقیم از كوفه به سوی حجاز می رفت در منطقه (ورق) با خط سیر لوله نفت امروزی عربستان تقاطع می كند و از آن جا به بعد لوله نفت راه شمال غربی را پیش می گیرد و راه كوفه - حجاز به طرف جنوب غربی می رفت و آن راه از نقاطی می گذشت كه در پائیز و زمستان، بخصوص هنگام شب، هوا در آنجا سرد می شد همان طور هم كه امروز، در قسمتی از مسیر لوله نفت عربستان،


هنگام شب در فصل پائیز و زمستان هوا سرد می شود. عبور لوله نفت عربستان از بیابان های شمال جزیرة العرب، قسمتی از آن بیابان ها را دارای آب كرده و در قدیم آن نقاط آب نداشت و كاروانیان از ورود در آن بیابان ها حذر می كردند وقتی كاروان حامل اسیران وارد جاده ای شد كه از شمال بین النهرین منتهی به دمشق می گردید در اولین منزل در منطقه ای به اسم (اثیم) توقف كرد [1] آن منطقه در طول تاریخ اسامی متعدد داشت و یكی از بزرگترین میدان های جنگ رومیان و ایرانیان در دوره ساسانیان بود و آن را در دوره ساسانیان به اسم اودس می خواندند و در همانجا بود كه شاپور اول پادشاه ساسانی چهارصد و بیست و سه سال قبل از این كه افراد خانواده حسین (ع) وارد آن جا شوند (والرین) امپراطور روم را شكست داد و او را اسیر كرد و قبل از آن، و بعد از آن، جنگ های دیگر، در آن منطقه بین رومیان و ایرانیان درگرفت و علت این كه آنجا به دفعات میدان جنگ شد این بود كه جاده ای كه از سوریه (شام) منتهی به شمال بین النهرین می شد از آنجا می گذشت و قشون روم هم پیوسته در دوره ساسانیان از سوریه به طرف شمال بین النهرین می آمد و به مناسبت لزوم استفاده از آب رودخانه فرات مجبور بود كه خود را به اودس برساند و اودس شهری بود بزرگ واقع در مشرق رودخانه فرات اما قسمت مقابل یعنی ساحل غربی را هم در آن منطقه اودس می خواندند و قشون روم وقتی به آن منطقه می رسید، از رودخانه می گذشت و خود را به ساحل شرقی آن می رسانید تا این كه به طرف تیسفون (مدائن) پایتخت ساسانیان واقع در كنار رودخانه دجله برود، اعراب بعد از این كه بر بین النهرین دست یافتند اسم اودس را عوض كردند و آن شهر در دوره ساسانیان از شهرهای ایران بود و در سال شصت و یكم هجری كه كاروان اسیران به آنجا رسید مردم هنوز زبان فارسی (زبان پهلوی ساسانی) را فراموش نكرده بودند.

مردم وقتی شنیدند كاروانی وارد شده و حامل عده ای اسیر می باشد درصدد كنجكاوی برآمدند تا این كه بدانند آن اسیران كه هستند و بعد از این كه مطلع شدند كه آن ها اعضای خانواده حسین بن علی (ع) می باشند و خود حسین و همراهانش را ماه گذشته در منطقه كاربل (كربلا) واقع در ساحل فرات كشته اند خیلی متاسف گردیدند و آن تاسف ناشی از ارادتی بود كه ایرانیان نسبت به علی بن ابی طالب (ع) و فرزندان او داشتند. آن منطقه بطوری كه در تواریخ قدیم مسطور است دارای تاكستان های بزرگ بود اما كاروان اسیران هنگامی به آنجا رسید كه در باغ های انگور، خوشه ای بر درخت نبود معهذا مردم از انگورهائی كه برای فصل زمستان آونك كرده بودند برای اسیران هدیه آوردند و فرمانده كاروان هم از دادن هدایا به اسیران ممانعات نكرد تا این كه متهم به بخل و دنائت نشد. بعد از این كه اسیران را از آن جا حركت دادند


در امتداد ساحل غربی رود فرات، راه باب النهر را پیش گرفتند. باب النهر قصبه ای بود كنار رود فرات و كاروان هائی كه از سوریه (شام) به طرف شمال بین النهرین می رفتند در باب النهر به رودخانه فرات می رسیدند و این اسم را هم اعراب برای آن قصبه انتخاب كرده بودند چون، در آنجا به رودخانه فرات می رسیدند و آن منطقه را مدخل رودخانه مزبور می دانستند.

در آن جا كاروانی كه از شمال بین النهرین می آمد و می خواست به سوی دمشق برود از دو راه می توانست عبور كند.

یكی این كه به طور مستقیم راه مغرب را پیش بگیرد و خود را به دمشق برساند و دیگر این كه در امتداد ساحل غربی فرات به سوی شمال غربی برود تا این كه به شهر رقه برسد و بعد از وصول آنجا عازم دمشق شود و اگر راه دوم را انتخاب می كرد راهش دورتر می شد و رقه شهری بود كه جنگ صفین بین علی بن ابی طالب (ع) و معاویة بن ابوسفیان نزدیك آن در گرفت [2] باب النهر واقع در مغرب رود فرات از لحاظ جغرفیائی در آن موقع جزو سوریه محسوب می شد و مردم آن به طور مستقیم تحت خلافت یزید بن معاویه قرار داشتند. دوره ساسانیان باب النهر و رودس و قسمت های دیگر واقع در مغرب رودخانه فرات جزو یك ایالت بزرگ بود كه آشورستان می خواندند و معلوم است كه نباید ایالت آشورستان را در دوره ساسانیان با كشور آشور كه سلطنت آن را (هووه خشتره) پادشاه (ماد) در سال 612 قبل از میلاد منقرض كرد اشتباه نمود گو این كه آشورستان قسمتی از كشور آشور قدیم بود. اما بعد از این كه اعراب به ایران غلبه كردند تقسیمات اداری كشور ایران را در دوره ساسانیان تغییر دادند و باب النهر جزو شام شد، و مستقیم تحت حكومت خلفای اموی قرار گرفت.

با این كه مردم باب النهر مستقیم تحت حكومت یزید بن معاویه بودند، وقتی فهمیدند كه اسیران از اعضای خانواده حسین (ع) هستند اندوهگین شدند. آن ها هم برای اسیران هدایائی آوردند و بعضی از زن ها از مشاهده آن ها به گریه درآمدند از باب النهر كاروان اسیران از فرات جدا شد و راه نزدیك را كه به سوی مغرب می رفت پیش گرفت. همین كه كاروان از فرات جدا گردید به مناسبت فصل پائیز باران شروع شد و اسیران برای حفاظت خود از باران چیزی نداشتند. باران آن روز اسیران را كه بالنسبه تا آن موقع بعد از حركت از كوفه وضعی قابل تحمل داشتند ناراحت كرد و تا وقتی كه به حلاوه رسیدند باران می بارید ولی در حلاوه، وقتی مردم فهمیدند كه اسیران از اعضای خانواده حسین (ع) هستند به آن ها سرپناه دادند و آتش افروختند تا این كه البسه آن ها خشك شود و به روایتی روز بعد، فرمانده كاروان، چون خود و


همراهانش از باران روز قبل ناراحت شده بودند فرمان استراحت را داد و كاروان آن روز حركت نكرد. نقاطی كه اسم بردیم شهر یا قصبه ای بود كه كنار شاهراه قرار داشت و در آن گونه نقاط، مردم از بس عادت می كنند كه مسافرین گوناگون ببینند نسبت به مسافرین ناتوان كمتر ابراز ترحم می كنند سكنه شهرها و آبادی هائی كه در گذشته، كنار شاهراه قرار داشت، همه كم و بیش، چون كاروانسرادار و مهمانخانه دار بودند و فقط به كیسه مسافر توجه داشتند و در غرب هم مثل شرق همین قاعده حكمفرما بود و یك مهمانخانه دار غرب به یك مسافر كه ظاهرش نشان می داد كه بدون بضاعت است توجه نمی كرد. (رولان) پهلوان معروف افسانه ای مغرب اروپا یك روز، با لباس ژنده وارد یك مهمانخانه روستائی شد، و درخواست یك وعده غذا و یك شب خوابیدن كرد ولی نه به او غذا دادند و نه وی را در آن مهمانخانه محقر خوابانیدند چون می دانستند كه نمی تواند كه قیمت غذا و كرایه بستر خود را بپردازد.

این موضوع را كسانی كه در قدیم از راه صدقه و احسان مردم اعاشه می كردند، می دانستند و در اروپا كسانی كه به آن ها انجیل خوان می گفتند یا نوازندگان دوره گرد، از شاهراه نمی رفتند چون می دانستند كه نباید امیدوار باشند سكنه آبادی هائی كه كنار شاهراه قرار گرفته و كاروانیان دائم از آن جا می گذرند نسبت به آن ها ترحم نمایند. بلكه به شهرهای كوچك و آبادی هائی می رفتند كه كنار شاهراه نباشد و در آن جا چون مردم عادت نداشتند كه به طور دائم از همه نوع مسافر ببینند به آن گونه مسافرین كه وارد شهر یا قریه می شدند كمك می كردند و به آن ها غذا و قدری پول می دادند با توجه به موضوع فوق، باید تصدیق كرد كه حسین (ع) حتی در منطقه ای كه جزو حوزه حكومت خود یزید بن معاویه بوده، احترام داشته و مردم آن نقاط با این كه كنار شاهراه زندگی می كردند، وقتی اسیران را می دیدند از مشاهده وضع آن ها متاثر می شدند و درصدد برمی آمدند كه با هدایا از آلام آنها بكاهند. به مناسبت باران روز قبل كاروان اسیران در حلاوه ماند و شاید كاروان سالار و سایر كاروانیان خود احساس خستگی می كردند و می خواستند كه آن روز را استراحت نمایند و منتی بر اسیران گذاشتند و به آن ها گفتند كه چون روز قبل مرطوب و خسته شدند، لازم دیدند كه آن روز، به آن ها فرصتی برای استراحت بدهند كه ضمن استراحت آنها گلهای منزل بعد خشك شود منزلی كه در پیش داشتند به اسم سفاخ [3] خوانده می شد و وقتی باران می بارید راهی كه منتهی به آن منزل می گردید خیلی گل آلود می شد و عبور شتران را دشوار می كرد و كاروان هائی كه مجبور بودند در فصل باران از آن راه بروند چاره نداشتند جز این كه شتران را كفش بپوشانند و در قسمت خارجی تخت كفشهای شتر برآمدگیهائی بود كه مانع از این می گردید كه آن جانور در گل بلغزد و به زمین بخورد و زمین خوردن شتر، در گل، بر اثر لغزش خطرناك بود چون به احتمال زیاد، دست شتر می شكست بعد از ظهر كاروان سالار، یك سوار (بر اسب) فرستاده تا این كه وضع راه را از نظر بگذراند و ببیند كه آیا شتران می توانند از آن راه


عبور كنند یانه؟ سوار مراجعت كرد و گفت هنوز راه خشك نشده و خطر لغزش شترها وجود دارد ولی ممكن است كه امشب، زمین خشك شود و فردا بتوانیم به راه بیفتیم. ولی آن شب باز باران بارید، و بامداد روز بعد، گرچه دیگر باران نمی بارید اما محقق بود كه شتران نمی توانند از راه گل آلود عبور نمایند. این بود كه آن روز را هم در آن جا استراحت كردند و روز سوم نیز برای مزید احتیاط از حركت خودداری نمودند و روز چهارم از حلاوه به راه افتادند و به طرف (سفاخ) رفتند و زمین خشك شده بود و شتران نمی لغزیدند و (سفاخ) در زبان عربی به معنای راه گل آلود می باشد استراحت سه روزه اسیران را قدری از مشقت راه پیمائی نجات داد و آن گاه وارد سفاخ شدند. در آن جا مردی سالخورده به اسم (سهل بن سعد ساعدی) كشاورزی داشت و خیلی مورد احترام سكنه محلی بود، چون مردم می دانستند كه وی در دوره جوانی محمد بن عبدالله (ص) پیغمبر اسلام را دیده و گر چه جزو اصحاب او نبوده ولی روزها برای نماز در مسجد حضور می یافته و با پیغمبر اسلام نماز می خوانده است. سهل بن سعد ساعدی هنگامی كه اسیران وارد سفاخ شدند در آن جا نبود ولی پسرش حضور داشت و وقتی شنید كه كاورانی وارد شده و عده ای اسیر آورده خواست بداند كه اسیران كه هستند؟ بعد از این كه شنید كه اسیران از اعضای خانواده حسین (ع) می باشند خیلی حیرت كرد. پسر مزبور كه موسوم به (شائق) بود و در آن موقع مردی تقریبا پنجاه ساله به نظر می رسید برای چند نفر از سكنه محلی كه جمع شده بودند تا این كه اسیران را ببینند گفت: پدرم سهل برای من حكایت كرد كه روزی در مسجد مدینه با پیغمبر اسلام نماز می خواندم و در صف اول نماز گزاران بودم و بعد از این كه نماز خوانده شد حسین نوه دختری پیغمبر وارد مسجد گردید و به طرف پیغمبر دوید. حسین در آن موقع طفل بود و وقتی به پیغمبر نزدیك گردید وی او را در بغل گرفت و بوسید و آن گاه روی زانوی خود نشانید و ما می دانستیم كه او از بین فرزندان دخترش فاطمه (ع) حسین (ع) را بیش از همه دوست می دارد. ولی اكنون می شنویم كه حسین (ع) را كشته اند و اعضای خانواده اش را اسیر كرده اند و به دمشق می برند تا این كه به نظر خلیفه برسانند و من یقین دارم كه اگر پدرم سهل این جا بود از مشاهده این اسیران بسیار متاسف می گردید. سكنه محلی می دانستند كه سهل پدر شائق به سفر رفته اما نمی دانستند به كجا مسافرت كرده و از پسرش پرسیدند كه پدرت كجا رفته است و او گفت پدرم به دمشق رفته و چون این اسیران را به دمشق می برند آن ها را در آن جا خواهد دید و من یقین دارم كه پدرم از مشاهده این ها بسیار متاثر خواهد شد.

شائق به اسیران اطلاع داد كه از صرف غذا خودداری نمایند تا این كه برای آنها غذا ببرد. زینب از او پرسید تو كه هستی كه می خواهی امشب به ما غذا بدهی. شائق گفت من مردی هستم كه پدرم سهل در مسجد مدینه با پیغمبر اسلام نماز می خواند و در آنجا حسین (ع) را دیده بود و می دانست كه پیغمبر او را دوست دارد و با این كه پدرم اینك در این جا نیست و به دمشق رفته بر من واجب است كه از شما پذیرائی كنم. زینب گفت ما راضی به زیان تو نیستیم و مقداری نان برای ما كافی است. شائق گفت من از پذیرائی شما زیان نمی كنم و خوشوقتم كه می توانم امشب از بازماندگان حسین (ع) پذیرائی نمایم. شائق دستور داد


كه گوسفندی را ذبح كردند و دو نوع غذا طبخ كردند یكی به اسم (حلوه) كه یك نوع آبگوشت بود كه سبزی های فصل پائیز را در آن می ریختند و دیگری شامی منسوب به شام (سوریه) كه یك نوع كتلت كوبیده به شمار می آمد و آن شب، اسیران برای اولین مرتبه بعد از خروج از كوفه غذائی مناسب خوردند و شائق آن چه از غذا مانده بود برای توشه راه به اسیران داد و بامداد روز بعد از آن ها وداع كردند و اسیران از سفاخ خارج شدند و راه (علیث) را پیش گرفتند كه یك قصبه بزرگ بود و نامی دیگر داشت ولی در آنجا یك نوع نان لذیذ مخلوط از آرد گندم و جو پخته می شد و به همین جهت آن قصبه را علیث می نامیدند و در زبان عربی علیث اسم نانی بود كه مخلوط از آرد گندم و جو، یا گندم و ذرت باشد [4] در علیث كسی درصدد پذیرائی از اسیران برنیامد و مثل این بود كه در آن جا كسی حسین (ع) را نمی شناسد تا این كه درصدد پذیرائی از بازماندگانش برآید یا این كه از یزید بن معاویه به قدری می ترسند كه جرئت نمی كنند از بازماندگان حسین (ع) پذیرائی نمایند. بعد از این كه از علیث به راه افتادند وارد یك منطقه جنگلی شدند كه قسمتی از آن در دوره های بعد به اسم (دیر الزور) خوانده شد و امروز نیز به همین نام است. در آن جا كاروانیان با تیر پرندگان جنگلی را صید می كردند و بعد از رسیدن به منزل بریان می نمودند بدون این كه سهمی به اسیران بدهند و تا وقتی كه در آن منطقه جنگلی بسر می بردند موضوع بریان كردن پرندگان برای اسیران یك آزار روحی شده بود. بعضی از مورخین شیعه نوشته اند كه كاروان سالار پیكی را جلو فرستاد تا این كه به خلیفه مژده بدهد كه اسیران نزدیك می شوند و یزید بن معاویه وقتی از خبر نزدیك شدن اسیران اطلاع حاصل كرد به جارچیان گفت در دمشق جار بزنند كه به زودی دشمنان خلیفه كه مغلوب و اسیر شده اند وارد شهر خواهند شد و چون خلیفه از این پیروزی خوشحال می باشد بر مسلمین فرض است كه شریك شادمانی خلیفه بشوند و شهر را آذین ببندند و شب ها چراغانی كنند و مردم هم از روی اكراه، شروع به آذین بندی كردند و چراغ نصب نمودند تا این كه شب ها چراغانی كنند این روایت در كتب مورخین متقدم نیست و با روحیه مردی چون یزید بن معاویه كه نسبت به هر موضوع غیر از لهو و لعب سهل انگار بود تطبیق نمی كند. یزید بن معاویه مردی بود شرابخوار نه مانند شرابخواران اروپائی بلكه از آن نوع شرابخواران كه روز و شب، شراب می نوشند و نمی توانند لحظه ای بدون نشئه شراب زندگی كنند. یزید بین معاویه فقط موقعی كه می خوابید شراب نمی نوشید و وقتی از خواب برمی خاست كسی جرئت نداشت با وی حرف بزند زیرا دچار خمار شراب شب قبل بود آن گاه برای او سفره شراب خواری می گستردند و مزه های شراب را بر سفره می نهادند و او، بعد از نوشیدن چند جام به حرف درمی آمد و اگر حال داشت شاعران را احضار می كرد تا این كه اشعار آن ها را بشنود یا شعری را كه سروده بود برای آن ها بخواند


و اگر حال شنیدن و خواندن شعر را نداشت زن ها را احضار می نمود و با آن ها مشغول مغازله و مطایبه می شد تا این كه به وی اطلاع می دادند كه سفره ناهار گسترده شده است جلوس یزید بن معاویه بر سفره فقط برای تشریفات بود و او مثل تمام شرابخواران دائمی نمی توانست غذا بخورد و قدری با اغذیه بازی می كرد و برمی خاست و از سفره خانه خارج می شد و از آن پس تا موقع خوابیدن در شب،كار او نوشیدن شراب و مغازله با زن ها بود. گاهی هم به شكار می رفت اما شكار كردن هم دستاویزی بود برای شراب نوشیدن و ملازمانش صراحی های بزرگ پر از شراب را به شكار گاه می بردند و ساقیان كه در شكار گاه همه مردان جوان صبیح المنظر بودند جام های شراب را به دست یزید می دادند و او گاهی در حال مستی تیری می انداخت تا این كه روز به پایان می رسید. كسی كه آن اندازه در شرابخواری فروبرود مجال و حوصله هیچ كار و رسیدگی به هیچ موضوع را ندارد و لو خوشوقت شدن از پیروزی باشد و آن هائی كه منكر این موضوع هستند، از روحیه یك مرد دائم الخمر اطلاع ندراند و اگر در بین خوانندگان این بحث كسانی باشند كه در همه عمر، فقط یك بار، هنگام شب، شراب نوشیده، در بامداد خمار می گساری را حس كرده باشند می دانند آن چه مورخین راجع به روحیه یزید بن معاویه نوشته اند اغراق نیست و یك مرد شرابخوار دائم الخمر در زندگی فكری جز شراب و مخلفات آن كه در درجه اول زن است ندارد و نمی تواند به هیچ كار جز نوشیدن شراب و مغازله با زن ها برسد [5] .



مسئله دیگر كه به ذهن می رسد این است كه اسیران فقط یك مرد بیمار بودند و زن و كودك اگر خود حسین (ع) را دستگیر می كردند و به اسارت به دمشق می بردند ممكن بود كه یزید فرمان بدهد كه شهر را آذین بندند و چراغانی كنند ولی آذین بستن و چراغانی كردن برای آوردن عده ای اطفال صغیر و زن های مظلوم دور از منطق عادی قضایا می باشد، دیگر این كه بین اعراب بادیه، آذین بندی و چراغانی مرسوم نبوده است. سكنه شهرهای مكه و مدینه نیز همان اعراب بادیه بودند و تا مدتی بعد از اسلام، وضع زندگی سكنه شهرهای مكه و مدینه با وضع زندگی آنها قبل از اسلام فرق نكرد و در آنجا آذین نمی بستند و چراغانی نمی كردند و اعراب رسم آذین بستن و چراغانی كردن را از ایرانیان آموختند و در سال شصت و یكم هجری هنوز رسوم اجتماعی ایرانیان آن قدر در اعراب رسوخ پیدا نكرده بود كه آن ها به تقلید ایرانیان شهر را آذین بندند و چراغانی كنند. در تاریخ نوشته شده كه در شهرهای سوریه در قرون دوم و سوم بعد از میلاد و چهارصد و سیصد سال قبل از هجرت، شهرها را آذین بسته بودند ولی به احتمال زیاد آن رسم را هم از ایرانیان تقلید می كردند. دیگر این كه چراغانی گران تمام می شد و در این خصوص سند تاریخی وجود دارد و (تنسر) دانشمند معروف ایرانی معاصر با اردشیر بابكان موسس سلسله ساسانی (كه خیلی برای جمع آوری اوستا كوشید) به اردشیر توصیه می كند كه در جشن های بزرگ كه باید چراغانی كرد، روغن یا هزینه آن را به سكنه بدهند و دوره اردشیر


بابكان و پسرش شاپور اول در نیمه اول و نیمه دوم قرن سوم میلادی بوده است. در هر حال بعد از این كه اسیران از منطقه جنگلی گذشته وارد در منطقه ای شدند كه در آن جا مردم حسین (ع) را به درستی نمی شناختند برای این كه سوریانی بودند و با این كه حاكم عرب داشتند به زبان سوریانی تكلم می كردند همان گونه كه ایرانیان هم به زبان خودشان كه پهلوی ساسانی بود تكلم می نمودند [6] اسیران به هر نقطه كه وارد می شدند نه مورد كنجكاوی زیاد قرار می گرفتند نه مورد تحقیر. كسی برای آن ها هدیه به شكل غذا و لباس نمی آورد و كسی هم آن ها را مورد تحقیر و توهین قرار نمی داد و در بعضی از نقاط كسی درصدد برنمی آمد كه ببیند آن اسیران كه هستند و از كجا می آیند و به كجا می روند. مردم همین قدر كه می فهمیدند یك كاروان از اعراب با عده ای از اسیران وارد شده اند كه آن ها نیز عرب هستند از اسیران سلب علاقه می كردند نه از لحاظ بی علاقه بودن نسبت به اسیران بلكه از لحاظ بی علاقه بودن نسبت به عرب.


[1] جغرافيادان هاي قرن سوم هجري به نام (ابن خردادبه) و (يعقوبي) و (ابن سرابيون) و (قدامه) منازل از كوفه تا اثيم را در طول ساحل غربي رود فرات چنين نوشته اند: بعد از قادسيه - هيت - و آنگاه ناووسه - آلوسه - حديثه - فرضه - اثيم - مترجم.

[2] در قديم چند شهر به اسم (راكا) يا (راكس) يا (راقس) وجود داشت كه اعراب آن را به شكل (رقه) درآوردند يكي در سوريه واقع در كنار رود فرات و ديگري در جزيره واقع در شمال بين النهرين و سومي در منطقه تهران امروزي كه بعد به شكل ري شد و چهارمي در خراسان كه شهر اخير همچنان به اسم (رقه) به شكل يك قصبه در جنوب خراسان هست - مترجم.

[3] سفاخ را بايد بر وزن دراج پرنده معروف خواند - مترجم.

[4] معروف است كه ذرت را بعد از كشف آمريكا از آن قاره به قاره هاي ديگر بردند اما به نظر مي رسد كه ذرت صادر از آمريكا يك نوع ذرت خوشه اي بوده و مثل اين كه ذرت (بلال) در قديم در آسيا وجود داشته است و اين يك فرض است و بايد با احتياط تلقي شود - مترجم.

[5] روان لسان الغيب شاد باد كه اين نظريه را در اين بيت گفته است:



ولي تو تا لب معشوق و جام مي خواهي

گمان مدار كه كار دگر تواني كرد



مترجم.

[6] تاريخ نشان مي دهد كه تا قرن هفتم هجري، هنوز قسمتي از مردم ايران به خصوص در ولايات مركزي به زبان پهلوي ساساني صحبت مي كردند - مترجم.